ما زمانی که با مشکلی روبهرو میشویم، انگیزهمان را از دست میدهیم. مثل وقتی که تستزنی یک مبحث برایمان دشوار است.
در ارتباط با هر مشکلی چهار مسئله داریم که در دو دسته (category) قرار میگیرند:
ریشه این مشکل بیرونی است یا درونی؟
بیرونی یعنی به عوامل دیگر ربط دارد و درونی یعنی به خود من ربط دارد.
مشکل پایدار و غیرقابل تغییر است یا ناپایدار و قابلتغییر؟
وقتی میگویید من انگیزهام را برای خواندن ریاضی از دست دادهام، ریشه مشکل را چه میبینید؟
آیا خودتان کم کاری کردهاید یا آن را به عوامل بیرونی مثل معلم مدرسه ربط میدهید که یک حرف بسیار اشتباه است.
و جواب من همیشه این است: “معلم مدرسهتان هرچقدر هم که بد باشد، قطعا در آن درس از شما چند سر و گردن بالاتر است و میتواند به شما تدریس کند.”
پس در جواب سوال اول، اگر بیرونی را انتخاب کنید، حتی به فرض درست بودن، انگیزهی شما بسیار پایین میاید.
اینجاست که میگویم در بسیاری از مسائلی که حتی خودم مقصر نیستم و واقعا بیرونی هستند، آنقدر جستوجو میکنم تا نکتهای پیدا کنم و مسئله را درونی (inner) کنم. سپس ارام میشوم و انگیزهام را برای تغییر اوضاع پیدا میکنم.
با توجه به این نکات چهار حالت ایجاد میشود:
زمانی که ریشهی مشکل درونی است و فرد آن را ناپایدار میبیند.
این بهترین حالت است. یعنی زمانی که فرد میگوید من اشتباهاتی داشتهام که قابلتغییر است. پس میتوانم جبران کنم.
مشکل بیرونی و ناپایدار است.
ریشهی مشکل درونی و پایدار است که حالت خوبی نیست.
مشکل بیرونی و پایدار است. در این حالت بدترین نوع بیانگیزگی رخ میدهد.
مثل زمانی که دانشآموز منشا مشکلات درسیاش را بیرونی میبیند و ان را به معلمان ربط میدهد. همچنین این حالت را پایدار میداند و میگوید معلمین ما که تغییر نمیکنند و نظام آموزش و پرورش هم که عوض نمیشود و …
در ابعاد بزرگتر نیز مثلا مردم خاورمیانه عادت دارند مسائل و مشکلات را گردن خارجیها بیندازند و اینها را امور پایداری بدانند که قابل تغییر نیست.
شما باید این مسائل را از درون حل کنید و مادامی که جامعه در فردیت خودش تغییری نکند و مسائل را داخلی نکند هیچ تغییری ایجاد نمیشود.
دیدگاهتان را بنویسید